loading...

جامعه کهنه

یادداشت‌های علی چنگیزی

بازدید : 381
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 10:38

امروز روز غمگینی داشتم، سعی کردم جوری سرم را گرم کنم اما در نهایت نشد. فکرم سخت مشغول بود، پدرم اینها رفته بودند پیش برکه، تپل خوشگلی شده است و امید زندگی ما همگی. داداشم ناهار درست کرده بود، چنجه، چیزی که هست من از چنجه متنفرم و هیچ دوستش ندارم. سعی کردم کمی‌بخورم اما در نهایت نشد. داداشم گله کرد که لاغر شده‌‌‌ای و صورتت ریخته است. گفتم چاره نیست باید فکری برای چربی خون بکنم تا رو به راه شوم اگر نه مرضی بدتر از ریختن گوشت صورت خواهم گرفت. پیاده برگشتم خانه و در راه هم مدام فکر کردم و فکرم مدام به این سو و آن سو میرفت. خانه که رسیدم موزی خوردم. الکی، محض خالی نبودن عریضه، خلاصه غروب که شد کمی‌موسیقی گوش دادم و شام درست کردم ، اینجور شد که یک روز بی کیفیت تمام شد

چگونه در لینکدین حرفه ای ظاهر شویم؟
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی